پاسداري از زبان، پاسداري از وطن است. واژهها از دست ميروند چنانكه شهرها و سرزمينها و جانها.
ملتي كه زبان، سرزمين و جان خويش را از دست بدهد چه هويتي دارد؟ ديگر ملت نيست. واژة بيگانه بر زبان نياور، هنگامي كه واژة بيگانه بر زبان ميآوري بدان كه بر آن چيره نيستي و از درون با خويش بيگانه ميشوي. اگر بزرگترين و استوارترين شهرهاي كشور را از دست بدهيد چندان مهم نيست كه كوچكترين و ناچيزترين واژه را از زبانتان كنار گذاريد. سرزمينها تنها با شمشير به تصرف در نميآيد؛ با زبان نيز ميتوان كشورگشايي كرد. بدان كه دشمنانت تو را چندان به زير سيطرة خويش ميكشند كه واژههاي مادري را از زبانت پاك كنند و واژههاي خود را بر زبانت روان سازند. ملتي كه واژههاي خويش را كنار نهاد ديگر ملت نيست... برادرم زبان چونان تني است كه بيماري واگير بر آن ميتازد، من بيماريهاي واگير زبانها و مرگ آنها را بياد دارم. اين واگيرها بيشتر در مرزهاي كشور است و آنجا كه ملتها به هم نزديك اند و آميزش دارند،وجود دارد ... همزبانم دو ملت با هم ميجنگند و آشتي ميكنند، اما دو زبان هرگز با هم آشتي نميتوانند كرد. هنگامي كه دو ملت در آرامش و مهرورزي با هم زندگي ميكنند، زبانهايشان پيوسته با هم در نبردند، هنگامي كه دو زبان با هم آميخته ميشوند چنان است كه دو سپاه در نبرد مرگ و زندگي افتاده اند. تا هنگامي كه هر دو زبان به گوش ميآيد نبرد برابر است، اما آنگاه كه يك زبان بيش از ديگري به گوش ميرسد آن زبان رو به پيروزي دارد. در پايان جنگ تنها يك زبان شنيده ميشود، جنگ پايان مييابد، يك زبان ناپديد ميشود و به راستي ملتي ناپديد ميشود. هم کیشم! بدان كه جنگ زبانها، مانند جنگ ميان دو لشكر يك روز و دو روز نيست و مانند جنگ ميان ملتها يك سال و دو سال نيست بلكه سدهها به درازا ميكشد. اين زمان براي زبان بسيار كوتاه است، به اندازة يك چشم به هم زدن. بهتر آنكه در همة جنگها شكست بخوريم ولي زبانمان را نگاه داريم. زيرا پس از مرگ زبان ملتي وجود ندارد. آدمي زبان مادري خود را در يكسال فرا ميگيرد و تا پايان زندگي آن را از ياد نميبرد. ملت نيز تا هنگامي كه زبان دارد زنده است. آدمي زبان بيگانه را در يكسال ياد ميگيرد اما يكساله نميتواند زبان مادري را از ياد ببرد و زبان بيگانه را بپذيرد. اي همراه و هم دینم ! بيماري واگير و مرگ زبان اين است كه تك تك مردم به زبان خويش پشت كنند آنگاه خواسته يا ناخواسته زبان بيگانه را ميپذيرند. برادر! ناهمزبانها را بپاييد، آنها ميآيند، پنهان ميآيند چنان كه نميدانيم چگونه آمدند ، در هر گام ما را تعظيم ميكنند، برايمان راه باز ميكنند. چون زبانمان را نميدانند مانند سگها خودشيريني و چاپلوسي ميكنند. ما هرگز نه ميدانيم آنها چه ميانديشند و نه ميتوانيم بدانيم، چون هميشه خاموشند. كسي كه نخست ميآيد براي شناسايي ميآيد، به ديگران ميگويد، سپس همه ميآيند. شب هنگام در گروههاي بيشمار آرام ميخزند. مانند مورچگاني كه به قند دست يافته اند. روزي ما از خواب بيدار ميشويم و خود را در چنگ زبان بيگانه گرفتار ميبينيم که گراگرد مان را ناهمزبانان فراگرفته اند. آنگاه در مييابيم كه دير است. آنگاه درمييابيم كه آنها كر و لال نيستند، زبان، ترانه، آداب و رسوم و رقصهاي خود را دارند، غوغاگرانشان هياهو ميكنند گوش را كر ميكنند. اكنون ديگر آنها خواهش و چاپلوسي و دريوزگي نميكنند، بلكه دست اندازي ميكنند، ميربايند، به زور ميگيرند. و اين هنگام تو در خانة خويش بيگانهاي، چارهاي نداري يا بايد با آنان به جنگ برخيزي و به زور بيرونشان بريزي يا خود خانه و كاشانه را رها كني. به سرزمينهايي كه ناهمزبانها تصرف كردهاند نبايد لشكر فرستاد؛ لشكرهاي آنها ميآيند تا آنچه را زبان به چنگ آورده بگيرند. دوست عزیز! زبان از هر دژ و بارويي استوارتر است. هنگامي كه دشمن دژها و باروها را ويران ميكند نوميد مباش، خوب گوش دار و ببين كه با زبان چه ميكند؟ اگر زبان پايدار ماند بيم به خود راه مده خبرچينان و بازرگانان را بفرست تا به درون شهرها و روستاهاي از دست رفته روند و گوش فرا دارند كه واژههاي ما و زبان ما در كجا پژواك دارد و در كجا به زبان ما سخن ميگويند و در كجا واژههاي ما هنوز مانند سكة زرين كهن در گردش است. بدان كه آن سرزمينها هنوز مال ماست، مهم نيست كه در چنگ كيست و چه كسي برآن فرمان وميراند. پادشاهان ميآيند و ميروند، كشورها و شهرها ويران ميشود اما زبان و گوهر مليت ماندگار است بخشهاي جدا شدة كشور و مردم تصرف شده روزي دوباره به آغوش مادر زبان و ريشة خويش باز ميگردند. بدان كه جدايي سرزمين براي هويت ملي چندان خطرناك نيست، شايد تنها براي يك نسل خطرناك باشد و نه بيشتر. هويت از نسلها و كشورها و شهرها، ديرپاتر و ماندگارتر است. ملت در بند بيگانه، چونان آب پشت سد است سر انجام روزي سد ميشكند و رودهاي كوچك به هم ميپيوندند. برادرم ! زبان، آن آب است، آب هميشه آب است چه در پشت سد چه در آن طرف. زبان، آن آب پر توانِ آرام و نيرومند است كه آهسته آهسته صخرهها را ميشكافد و ملت پراكنده را از پشت مرزها و سدها و صخرهها به هم ميپيوندد . .